نويسنده: ravayat
امتياز به مطلب:
/0
1392/12/14
27
بازديد: 10896
جنگ نرم
جنبش هاي معنوي نوپديد
جنبش هاي معنوي نوپديد
• پژوهشي در كاركرد جنبش هاي معنوي نوپديد در جنگ نرم
جنبشهاي معنوي نوپديد با هدف گرفتن طبقه مرفه در شهر تهران توانستند زمينه اغتشاشات پس از انتخابات 88 را در بين مردم شمال و غرب تهران به وجود آورند. افرادي كه از جنبشهاي معنوي نوظهور اثر پذيرفتند، در تشخيص حق و باطل و دشمنشناسي، حفظ اصالت معاني نمادهاي ديني و كنشهاي عقلاني با مشكل مواجه شدند.
چكيده
مسأله اين است كه آيا جنبشهاي معنوي نوظهور در جنگ نرم عليه نظام جمهوري اسلامي ايران نقش و كاركردي دارند؟ اديان جديد و معنويتهاي نوظهور با تكثرگرايي، شكگرايي، احساسگرايي، ناعقلگروي و خودمحوري معنوي، فرهنگ ديني را دگرگون كرده و فرهنگ سياسي برآمده از آن را كه پشتوانه نظام جمهوري اسلامي است، تغيير ميدهد.
جنبشهاي معنوي نوپديد با هدف گرفتن طبقه مرفه در شهر تهران توانستند زمينه اغتشاشات پس از انتخابات 88 را در بين مردم شمال و غرب تهران به وجود آورند. افرادي كه از جنبشهاي معنوي نوظهور اثر پذيرفتند، در تشخيص حق و باطل و دشمنشناسي، حفظ اصالت معاني نمادهاي ديني و كنشهاي عقلاني با مشكل مواجه شدند.
جنبشهاي معنوي نوپديد در جامعهاي ديني مثل ايران امكان موفقيت زيادي دارد و ميتوان افراد زيادي را به خود جذب كند. مهاجمان جنگ نرم در اغتشاشات بعد از انتخابات 88 به كارايي نمادهاي ديني در حركت برعليه نظام پي بردندو در برنامههاي بعدي خود بيش از پيش از اين قابليت استفاده خواهند كرد.
مقدمه
حق و باطل همواره روياروي هم بوده اند و در اين رويارويي از شيوه ها و راه هاي گوناگوني براي پيروزي خود استفاده مي كنند. اما تفاوت بزرگي كه ميان شيوه هاي دشمني باطل و روش هاي مبارز? حق وجود دارد، اين است كه حق هيچ گاه ارزش هاي باطل را به كار نمي گيرد نه در حقيقت و باطن، زيرا اساسا امكان ندارد؛ و نه در ظاهر، چون فريب و دروغ از ساختار ارزشي حق بيرون است و در واقع حقي كه با دروغ و فريب به ميدان بيايد به راستي حق نيست. اما باطل به راحتي خود را در چارچوب ارزشي حق قرار مي دهد و رنگ و لعاب آن را به خود مي گيرد، تا راه نفوذش را در جبهه حق باز كند.
در روزگار ما انديشه هاي باطل مادي و سرمايه داري با روي آوري به معنويت و دين، فضايي از دين داري و معنويت ورزي را ايجاد كرده اند تا در پوشش آن هوس هاي ناپاك خود را توجيه كنند و آرزوهاي نارواي خويش را براورند. و به اين ترتيب عرصه گستردهاي از نبرد را ميان حق و باطل گشودهاند. نبردي كه صحنه رويارويي ارزشها و اعتقادات است و فتح و پيروزي در آن حفظ كردن يا تغيير دادن باورها و ارزشهاست.
جنبشهاي نوپديد معنوي را ميتوان از ديدگاههاي مختلف مورد بررسي قرار داد. از منظر كلامي - فلسفي، از منظر عرفاني، از منظر جامعهشناختي، از منظر روانشناختي و دست آخر از منظر علوم استراتژيك. با استفاده از ديدگاه اخير آشكار ميشود، سرمايه گذاريهاي عظيم و برنامهريزيهاي بلند مدتي كه براي توليد و توسعه جنبشهاي معنوي نوظهور صورت گرفته؛ توجيه ميشود. و معلوم ميشود كه سرمايههاي عظيمي كه گاهي در قاچاق مواد مخدر و گاهي در اسلحه سازي و گاهي در فعاليتهاي علمي و توليد نظريات توجيه گر نظام اقتصادي و سياسي فاسد غرب بكار ميرود، امروز در هالهاي از تقدس به معنويت و اديان جديد رويآورده است. در اين جاست كه تأملات جامعهشناختي، روانشناختي و فلسفي نيز به ميان ميآيد و نتايج مطالعات استراتژيك در باب جنبشهاي معنوي نوپديد را تأييد ميكند.
بنابراين شايسته است كه بپرسيم آنچه به نام اديان جديد يا جنبشهاي معنوي نوپديد در كشور ما رو به گسترش ميرود چيست و چه پيامدهايي دارد؟
فرضيه تحقيق حاضر اين است كه جنبشهاي معنوي نوپديد يا به اختصار جمنها ابزارها يا راهكارهايي براي نبرد نرم هستند، كه با تغيير فرهنگ ديني مردم، فرهنگ سياسي را دگرگون ميكند.
چيستي جنگ نرم
تعاريف متعددي از جنگ نرم وجود دارد كه معمولاً از سوي استراتژيستهاي آمريكايي مطرح شده و هماهنگ با شرايط دولت سلطهگر آمريكا ميباشد.(استراتژي بزرگ ص487) برخي از اين تعاريف بسيار شبيه تعاريفي است كه از جنگ رواني ارائه ميشود (جنگ رواني ص83و84) و عدهاي اساساً جنگ نرم را مترادف با جنگ رواني ميپندارند. اما در واقع جنگ رواني تفاوت زيادي با جنگ نرم دارد. با صرف نظر از تعاريف جنگ رواني توجه به يك موضوع تفاوت جنگ رواني را با جنگ نرم آشكار مينمايد. جنگ نرم ( Soft war ) در برابر جنگ سخت ( Hard war ) قرار دارد و جايگزيني براي جنگهاي نظامي است. اما جنگ رواني ( Psychological warfate ) مكمل انواع جنگ است و در انواع جنگهاي نرم و سخت كاربرد دارد. بنابراين هرگاه جنگ سخت در ميان باشد به احتمال زياد جنگ رواني نيز هست. اما جنگ نرم در آن جبهه هيچ معنايي ندارد. البته در خصوص جنگ نرم بايد گفت كه هميشه با جنگ رواني همراه است و جنگ رواني يكي از ضروريات جنگ نرم است.
با توجه به وضعيت جمهوري اسلامي ايران و مروري بر تعاريف موجود از جنگ نرم، به نظر ميرسد كه بايد تعريفي بومي براي اين مفهوم ارائه دهيم. سادهترين تعريفي كه ميتوانيم از جنگ نرم داشته باشيم اين است:
"تلاش غير نظامي براي ايجاد تغييرات فرهنگي در رقيب به طوري كه در جهت منافع مهاجمان بازي كند. "
جنگ نرم تلاش و كوشش براي دستيابي به اهدافي است كه ميتواند در جنگ نظامي نيز به صورت هدف در نظر گرفته شود؛ مثل تغيير يك نظام سياسي يا تسلط بر منابع اقتصادي ديگران. اما در جنگ نرم اين اهداف مستقيم و از راههاي خشونت آميز دنبال نميشود، بلكه براي دستيابي به آن اهداف موضوعات و عناصر فرهنگي بكار آمده و اهداف مياني فرهنگي براي رسيدن به منافع سياسي و اقتصادي طراحي ميشود. در اين راستا هر وسيلهاي كه بتواند نگرشها و گرايشهاي افراد جامعه هدف را تغيير دهد، در جنگ نرم به كار ميآيد. به اين ترتيب رسانهها، تبليغات، فريبكاري، شعارسازي و تكرار دروغها تا جايي كه واقعيت به نظر برسد، به عنوان ابزارها و تاكتيكهاي جنگ رواني تنها بخشي از راههاي پيشبرد جنگ نرم است و بر شمار اين شيوهها ميتوان موارد ديگري را هم افزود، نظير: استفاده از باورهاي ديني، ارزشهاي معنوي، نمادها و رفتارهاي مقدس، سوءاستفاده از گرايشهاي متعالي و نيازهاي والاي انسان.
مهمترين ابعاد وجودي انسان ابعاد معنوي است، كه پرتو خود را بر ساير ساحتهاي زندگي فردي و اجتماعي ميافكند. در جنگ نرم با تأكيد بر تمام ظرفيتهاي جايگزين جنگ نظامي، ابعاد معنوي نيز مورد استفاده قرار ميگيرد. به اين ترتيب جنگ نرم صحنه بازي با نمادها و رفتارهاي مذهبي، رويارويي تفسيرهاي متفاوت آموزهها و باورهاي ديني و تعارض ارزشها و گرايشهاي معنوي است. و به طور كلي عناص
نقش فرهنگ ديني در جنگ نرم
-
"وقتي جامعهشناسان از فرهنگ سخن ميگويند، مقصودشان آن دسته از جنبههاي جوامع بشري است كه آموخته ميشوند، نه آنهايي كه به صورت ژنتيكي به ارث ميرسند. اعضاي جامعه همه در اين عناصر فرهنگ سهيم هستند و به همين دليل امكان همكاري و ارتباط متقابل بهوجود ميآيد... فرهنگ يك جامعه هم شامل جنبههاي نامحسوس ـ عقايد، انديشهها و ارزشهايي كه محتواي فرهنگ را ميسازند ـ و هم جنبههاي ملموس و محسوس است ـ اشياءع نمادها يا فناوري كه بازنمود محتواي يادشده است. " (جامعهشناسي. ص35)
در اينجا با گذر از نظرات گوناگوني كه دراين باره وجود دارد، به اندازه مورد نياز در اين تحقيق قناعت كرده و ميگوييم: فرهنگ مجموعهاي از بينشها، ارزشها، رفتارها و نمادهاست كه هويت جمعي را ميسازد و در شكلگيري هويت فردي تأثير بسزايي دارد. اين مجموعه كه عناصر فرهنگ نام دارد در صورت تعلق به هر يك از نهادهاي اساسي جامعه مثل حكومت، دين، اقتصاد، آموزش يا خانواده با تركيبي از آن نام گذاري ميشود. براي نمونه بينشها و ارزشها و رفتارها و نمادهاي مربوط به نهاد حكومت، فرهنگ سياسي را به وجود ميآورد. و عناصر فرهنگي مربوط به نهاد دين فرهنگ ديني را ميسازد.
عناصر فرهنگ در ارتباط با نهادهاي مختلف جامعه لزوماً تفاوت پيدا نميكند، بلكه كاركردهاي متفاوت آن ملاحظه ميشود. به اين ترتيب عناصر فرهنگ سياسي كه بينشها و ارزشها و رفتارها و نمادهاي سياسي را شامل ميشود، يكسره با عناصر فرهنگ ديني يا اقتصادي متفاوت نيستند، بلكه بسياري از آنها مشترك اند و تنها كاركردها و نسبتهاي آنها تغيير ميكند و با تركيب ديگري از فرهنگ ديني به فرهنگ سياسي و يا فرهنگ اقتصادي ميرود. هم از اين رو ممكن است يك ارزش سياسي، از فرهنگ ديني برآمده باشد و يا يك نماد ديني در فرهنگ سياسي معنيدار باشد.
در جنگ نرم طرف مهاجم براي دستيابي به اهداف مورد نظر به طور مستقيم به عناصر سياست مثل حكومت يا مرزهاي دولت-ملت حمله نميكند. بلكه فرهنگ سياسي يا به طور كلي شبكه عناصر فرهنگي را مورد هدف قرار ميدهد و ميكوشد تا با دگرگوني فرهنگي در جامعه هدف، منافع خود را برآورده سازد. طراحي چنين عملياتي نيازمند شناخت دقيق رقيب و تشخيص عناصر اصلي فرهنگ اوست.
معمولاً بيشتر عناصر فرهنگي كه در برابر نفوذ سلطهگران مقاومت ميكند، عناصر فرهنگي برآمده از دين است، كه در ساير ابعاد فرهنگ نيز نقش برجسته و كاركرد چشمگيري دارد. از اين رو شكستن مقاومت مردمي كه از فرهنگ سلطهناپذير برخوردارند، به دگرگوني عناصر فرهنگي ديني يعني باورها، بينشها، ارزشها و نمادهاي ديني ارتباط پيدا ميكند. در صورتي كه تغييرات فرهنگي مناسب با اهداف مهاجم در فرهنگ ديني پديد آيد، تغييرات هماهنگ با آن در فرهنگ سياسي نيز نمايان خواهد شد و ملت مورد هجوم مقاومت خود را از دست خواهد داد. چون ديگر توجيه و انگيزهاي براي مقاومت در برابر مهاجم ندارد. از همين جاست كه نقش فرهنگ ديني در جنگ نرم شناخته ميشود.
عناصر مؤثر فرهنگ ديني بر فرهنگ سياسي در جمهوري اسلامي ايران
-
در كشور ايران كه داراي فرهنگ ديني بسيار غني و ريشهداري است، ساير ابعاد فرهنگ هماهنگ با عناصر فرهنگ ديني شكل گرفتهاند و در اين بين فرهنگ سياسي بيشترين اثرپذيري را از فرهنگ ديني داشته است. به خصوص فرهنگ شيعي با تكيه بر آموزههاي مرتبط با ولايت و امامت فرهنگ سياسي عزتمند و سلطه ناپذيري را توليد كرده است.
عناصر مهم فرهنگ ديني كه در فرهنگ سياسي مردم ايران تأثيرات بنيادين داشته، در مقدمه و اصول اوليه قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران آمده است، كه به بخشي از آن اشاره ميكنيم.
اصل دوم
جمهوري اسلامي ايران نظامي است برپايه ايمان به:
خداي يكتا (لااله الا الله) و اختصاص حاكميت و تشريع به او و لزوم تسليم در برابر امر او.
وحي الاهي و نقش بنيادي آن در بيان قوانين.
معاد و نقش سازنده آن در سير تكاملي انسان.
عدل خدا در خلقت و تشريع
امامت و رهبري مستمر و نقش اساسي آن در تداوم انقلاب اسلامي معصومين سلام الله عليهم اجمعين.
كرامت و ارزش والاي انسان و آزادي توأم با مسؤليت او در برابر خدا كه از راه ...
الگوي قيام امام حسين كه گنجينه بيپاياني از عناصر فرهنگي را در جامعه ما به دست داده است، مردم را بر انگيخت تا يك انقلاب بزرگ را بر اساس فرهنگ ديني رقم بزنند و منافع نامشروع سلطهگران جهاني را در خاور ميانه به خطر اندازند. گذشته از اينكه خاور ميانه و كشور ايران منبعي براي برآورند منافع نامشروع و خواستههاي نارواي كساني بود كه فرهنگ سلطهگري رفتارهاي سياسيشان را تعيين ميكند، اين انقلاب ديني توانست الگويي جهاني از فرهنگ سلطهناپذير را به جهان نشان بدهد و فرهنگ سلطهپذيري را در جهان به آستانه تغييرات اساسي نزديك كند.
اين نتايج ناكام كننده براي بازيگران سياسي بر اساس فرهنگ سلطه، نا خوشايند بود و آنان را برآن داشت تا قابليت استراتژيك مردم ايران را با برنامهاي حساب شده تضعيف كنند و بلكه براي دست يابي به اهدافشان كه معارض با وجدان اخلاقي و حقوق بشر است، براي خود قابليت استراتژيك رقيب ايجاد كنند. از اين رو تغييرات فرهنگ ديني در بين مردم ايران و ارائه دينهاي رقيب يا قرائتهاي رقيب از اسلام و تشيع براي آنها بسيار مهم قلمداد شد. به اين ترتيب جنگ نرم عليه ملت ايران ابعاد ديني و معنوي پيدا كرد و سلطهگران تمام توانايي خود را در اين عرصه به كار گرفتند. نتيجه گشوده شدن اين جبهه جديد پيدايش و گسترش جنبشهاي ديني و معنوي نوپديد در ايران بود.
چيستي جنبش هاي معنوي نوپديد
-
اديان جديد يا جنبشهاي ديني نوپديد به طور مشخص از عصر روشنگري به تدريج از گوشه و كنار قلمرو تمدن غرب يا مناطقي كه مهاجمان و مهاجران غربي قدم گذاشته بودند، سر برآوردند. اين روند ادامه داشت تا اينكه بعد از جنگ جهاني دوم و از نيمه قرن بيستم، دانشمندان و محققان در رشتههاي روانشناسي، علوم اجتماعي و فلسفه متوجه شدند كه بحرانهاي انسان معاصر بدون بازگشت به دين يا چيزي شبيه به آن كه آموزههايي از ماوراء عالم ماده را دربر داشته باشد، امكان پذير نيست. از همان زمان بود كه عرصه براي پيدايش اديان جديد به منظور حفظ وضع موجود و تحكيم و تداوم نظام سلطه جهاني آغاز شد.
در دهههاي 1960 و 1970 اين موج بشدت گسترش يافت (جامعهشناسي دين ص368) و با حمايت كانونهاي ثروت و قدرت و تلاش بيوقفه مراكز علمي و مؤسسات فرهنگي به پديدهاي جهاني تبديل شد.(گزارش تحليلي از پنجمين اجلاس پارلمان اديان جهان در ملبورن استراليا.ص20) پس از سال 1979 ميلادي برابر با 1357 هجري شمسي كه انقلاب اسلامي به پيروزي رسيد و نيروهاي سلطهگر در نظام جهاني به قابليت استراتژيك فرهنگ ديني مردم ايران پيبردند، كوشيدند كه با گستردن دامنه جنبشهاي معنوي نوپديد در ايران، با جنگ نرم منافع از دست رفته خود را باز يابند.
اما در پاسخ به چيستي جنبشهاي ديني و معنوي نوپديد، بايد توجه كرد كه محققان پركار اذعان كردهاند حتي ارائه آمار قابل اعتمادي از جنبشهاي ديني نوپديد غير ممكن است. ( New Religious Movements Challenge and response .p15 ) امروزه در جهان هزار دين تازه و جنبش معنويتگراي نوظهور پديد آمده و روز به روز بر تعداد آنها افزوده مي شود. اين سياليت در مصاديق عيني، دستيابي به تعريف قابل اعتماد علمي را دشوار ميكند. بلكه آشفتگي كه بر صحنه اديان و معنويتهاي جديد حاكم است، نه تنها كار تعريف را دشوار ساخته، بلكه نام گذاري آنها را نيز با پيچيدگيهايي مواجه نموده است. اينكه آنها را فرقه، جنبش يا جريان اجتماعي بدانيم محل بحث است، ديني يا معنوي و يا غير ديني و نامعنوي بودن آنها نيز از بحث و نظر دور نمانده است. اصل نوپديد بودن آنها و تعيين حدود مفهومي نوين نيز مباحثاتي را در پي داشته كه هنوز به فرجام نرسيده است.
با اين همه تاكنون كوششهايي براي تعريف جنبشهاي ديني نوپديد صورت گرفته ( Researching New Religious Movements. pp1-2 ) اين جنبش ها نمونه هاي جهاني و منطقه اي و حتي ملي دارد. يعني بعضي از آنها جنبش هاي جهاني هستند، برخي در يك منطق? خاص و چند كشور فعاليت دارند و برخي فقط توانسته اند در يك كشور رشد كنند و پيش روند.
اديان جديد يا معنويت هاي نوظهور از ديدگاه هاي مختلف و با رويكردهاي گوناگوني تعريف شدهاند ( Understanding New ReIigious Movements ) اما هيچ كدام از آن تعاريف بومي و مناسب با فضاي فرهنگي كشور ما نيست. پس با صرف نظر از ارائه دادن تعريفي دقيق براي روشن شدن موضوع و مناسب با هدف اين تحقيق مي توانيم بگوييم كه جنبش هاي نوپديد معنوي عبارت اند از: "حركتهاي اجتماعي - فرهنگي كه به امور ماورائي ميپردازد به طوري كه آموزههاي روشن ديني را با ابهام و ترديد مي آميزد و يا به صراحت در برابر آنها قرار ميگيرد. "
منظور از امور ماورائي طيف گستردهاي از باورها، گرايشها و آيينها را دربرميگيرد. با اين تعريف سازمانهاي جديدي كه به ترويج اديان كهن در كشور ما ميپردازند نيز جنبش نوپديد ديني به شمار ميآيند و لزومي ندارد كه حتماً غير از اسلام باشند، يعني اشخاص يا سازمانها و يا گروههايي كه قرائتي از اسلام را ارائه ميدهند كه نسبت به اصول روشن دين ترديد برانگيز و يا متعارض است، جنبش نوپديد معنوي يا ديني به شمار ميآيند.
در نام گذاري آنها نيز نام معنوي را كه اعم از ديني است بر ميگزينيم به اين علت كه با تسالم بر تعريف تايلر از دين، هر دين بايد اعتقاداتي را به پيروانش پيشنهاد كند، در حالي كه جريانهاي معنوي صرفا به ماوراء ماده توجه نشان ميدهند. از اين روهر جنبش ديني ناگزير معنوي است ولي هر جنبش معنوي لزوماً ديني نيست. بنابر اين آنها را جنبشهاي نوپديد معنوي ميناميم.
اما نوپديد بودن آنها در ابعاد جهاني از عصر روشنگري به بعد مد نظر است ولي ورود آنها به كشور ما عمدتاًً از دهه 1360 به بعد يعني از دهه 1980 ميلادي آغاز شد. و در دهههاي 1370 و 1380 شاهد افزايش فعاليت اين جنبشها و پيدايش نمونههاي داخلي آنها بودهايم، غير از موارد انگشت شماري مثل بهائيت كه بنابر تعريف در شمار جنبشهاي معنوي نوپديد هستند و از ديدگاه ساير محققان مطالعات اديان نيز جنبشي نوپديد محسوب ميشوند، ولي پيدايش آنها به پيش از انقلاب مربوط ميشود.
اهداف جنبشهاي معنوي نوپديد
-
اين جنبشها با همه گستردگي و تكثرشان اهداف مشتركي دارند. اين اهداف در سطوح نظري و در مصاديق عملي و عيني دنبال ميشود. اين اهداف به صورت آثار قابل مشاهدهاي در مخاطبان جنبشهاي معنوي نوپديد بروز مينمايند. مهمترين اهداف يك جنبش معنوي نوپديد كه براي سهولت و اختصار با عنوان جمن از آن ياد ميكنيم، در ارتباط با جنگ نرم پنج محور را شامل ميشود.
تكثرگرايي
يافتن راه درست دين ورزي و معنويتگرايي با حقيقتجويي امكان پذير است. اگر مردم به مسير درست دين و معنويت راه يابند، آنگاه هيچ پليدي و ستمي را نخواهند پذيرفت زيرا معنويت راستين عزت و آزادگي را در انسان زنده ميكند و او را در قله كرامت و شرافت مينشاند.
گفتگوي حقيقتگرا بين اديان گوناگون اصول اخلاقي را نه هدف، بلكه زمينهساز جستجو براي رسيدن به حقيقت ميداند. براي بستن باب گفتگوي حقيقتگرا، تكثرگرايي با اكتفا كردن به گفتگويي صرفاً اخلاقگرا و تأكيد بر جامعه اخلاقي ميكوشد كه حقيقت را دست نيافتني جلوه دهد و با ترويج تساهل و مدارا به جاي سختگيريهاي علمي و معرفتي، ارزشهاي ناب معنوي را از دسترس مردم دور كرده و زمينه ستمپذيري آنان را فراهم آورد. به همين علت كساني كه امروز به شيطان پرستها و مردماني با فرهنگهاي بدوي ميدان ميدهند و عرصه را براي بيان باورها و نمايش آيينهاي آنها باز كردهاند، به تشيع اجازه طرح كوچكترين ايدههايشان را نميدهند.
به هر روي راهكاري كه براي عقب نشاندن تفكر ناب معناگرا در جهان دنبال ميشود، تضعيف گفتگوي حقيقتگرا در بين اديان و ترويج كثرتگرايي است. اين هدف يعني تثبيت تكثرگرايي ديني به جاي حقيقتگرايي با گسترش جمنها به خوبي قابل دستيابي است. هزاران دين كه از هر طرف بر ميآيند و گفتگو با آنها مشكل ميشود و يافتن حقيقت در ميان آنها بارها و بارها دشوارتر ميگردد. نه ميتوان همه را يكسره مردود دانست و در برابر موج دينگرايي و معنويتخواهي ايستاد و نه ميتوان با همه به گفتگو نشست. و اين گفتگو اگر هم آغاز شود پاياني نزديك نخواهد داشت و نتيجه عيني آن باز هم پذيرش تكثر خواهد بود.
كتاب اصلي گروه رام الله كه يك جنبش معنويتگراي كوچك در داخل ايران است. در توصيف و معرفي خداوند عدد و كميت را به ميان ميآورد و با فاصله گرفتن از تعاليم اسلام كه خداوند را يگانه و بي عدد مي داند، به اديان مشركان? نزديك شده و مي گويد: "او بسيار و پرشمار است اما يكي است. بسم الله اشاره به اين دارد كه همه چيز را به نام او ، براي او، در جهت او و به عشق او انجام ده. " (جريان هدايت الهي .ص43)
در اين عبارت از يك طرف باورهاي مشركانه برجسته شده و از سوي ديگر بر توحيد تأكيد شده است. به اين ترتيب نوعي تناقض گويي ديده مي شود. اين سخنان ابهام آميز كه نظاير آن را در گفته هاي اين فرد زياد مي بينيم، به تدريج حقيقت را بي اعتبار كرده و انگيزه حقيقت جويي را ناكام و يا منحرف مي سازد و در نتيجه موجب غبارآلود شدن فضاي فكري مخاطبان و تغيير باورها و ارزش ها مي شود.
در همان كتاب رهبر اين گروه نظر خود را درباره حضرت عيسامسيح عليه السلام اينطور بيان ميكند: "مسيح به آسمان رفت ولي عيسا به صليب كشيده شد. "
تكثرگرايي گذشته از اينكه عملاً با پيدايش فزاينده اديان جديد تحميل ميشود، در بعد نظري نيز هم از سوي نظريه پردازان (رك. صراطهاي مستقيم.ص 2و3) و هم از سوي پايهگذران و پيروان جمنها تأييد ميگردد.
براي نمونه در بسياري از جنبش هايي كه توانسته اند در سطح جهاني مطرح شوند سخن از برابري تمام اعتقادات را مي شنويم، اگرچه اين اعتقادات ضد و نقيض باشند. بسياري از اين فرقه ها نظير اكنكار، فرق? تئوزوفي و فرقه هاي كوچكي مثل رام الله در داخل كشور معتقدند كه تعاليم شان با تعاليم تمام اديان و حتي بي ديني قابل جمع است. (معنويت مدرن، ص21)
دالايي لاما مي گويد ممكن است كسي با اعتقاد به خدا به آرامش برسد و ديگري با انكار خدا هر كدام بايد داروي مورد نياز خود را انتخاب كنند.(كتاب بيداري. ص7و9و 15) همو مي گويد: "پنج ميليارد انسان روي كر? خاكي زندگي مي كنند ومن معتقدم ما به پنج ميليارد دين مختلف نياز داريم. به اعتقاد من هرانساني بايد از يك مسير معنوي عبور كند كه براي او و در نسبت با باورهايش، بهترين باشد. پس تنوع آدمها، تنوع اديان را ضروري ميكند. " (هنرشادمانگي ص 295)
در اين بستر جهاني و اهداف سياسي كه از توليد و توسعه جمنها دنبال ميشود برخي از سخنگويان داخلي هم اينطور اظهار عقيده كردهاند: "براي هر سنخ روانياي يك يا دو يا چند دين و مذهب بيش از ساير اديان و مذاهب جاذبيت دارند. روش بودا براي يك سنخ رواني خاص كمال مطلوب است، آيين كنفوسيوس و مسيحيت معاصر براي سنخ رواني ديگري، مسيحيان اوليه براي سنخ ديگري، اسلام مسلمين اوليه و صليبيون براي سنخ ديگري، آيين دائو و آيين هندو براي سنخ ديگري و... " ص240
در اين ميان اين كه بودايييان هيچ ذات ثابت و خدايي را نميپذيرند و اينكه مسيحيان به تثليث معتقدندو هندوها در فرقههاي مختلف هر چيزي را ميپرستند، اصلا اهميت ندارد، اينكه كدام درست و كدام نادرست است، اينكه چه قدر ميتوان با تحقيق و تفكر به نتيجه علمي و عقلاني رسيد هيچ كدام اهميت ندارند. اصل سخن تكثر گرايي اين است كه هر كه هست، حق است و بايد باشد.
شكگرايي
جنبشها معنوي نوظهور (جمنها) دست به التقاط ميان اديان گوناگون ميزنند، ايدههاي ضد و نقيض را براي نجات و سعادت بشر پيشنهاد ميكنند و بخشي از باورهاي اصيل اديان الاهي را نديده ميگيرند. اين در حالي است كه در جهان امروز همه مورد حمايت اند، صادق قلمداد ميشوند و روبه توسعه دارند.
وقتي كه به فضاي عمومي جمنها و اديان جديد نگاه ميكنيم، ميبينيم كه معمولاً هيچ كدام از آنها مهم تلقي نميشوند، بلكه همه آنها با هم اهميت دارند و پذيرش همه آنها با تمام تناقضها و تفاوتها مورد تأكيد است. آنچه به صورت نتيجه اين همهپذيري به دست ميآيد شك و ترديد در اصول اساسي اديان است، كه البته تا كنون اصول اساسي تلقي ميشدهاند. مثل توحيد، باور به جهاني ديگر و زندگي در آن پس از مرگ و نبوت برگزيدگان خداوند، كه به نوعي در تمام ادياني كه ريشه الاهي دارند، وجود داشته است.
اين موضوع در تفكرات پشتيبان جمنها با عنوان بييقيني يا رهايي از يقين توصيف و توصيه ميشود. در اين ديدگاه يقين معادل تعصب و خشك مغزي و شك و ترديد نشان? فكر باز و هوشمندي است. بعضي از اين افراد ايمان را نوعي ريسك با نتيجهاي نامعلوم تلقي ميكنند. (اخلاق خدايان.ص116) به اين صورت كه فرد ايمان آورنده، در بستر بييقيني و در آغوش ترديدها و تاريكيها ايمان ميآورد تا ببيند سرانجام چه خواهد شد و ميكوشد از اين راه معرفتي بيابد.
اين تلقي شكآلود از ايمان در آثار برخي از معنويت سرايان نوظهور هم ديده ميشود. براي نمونه پائولو كوئيليو در رمان بريدا ايمان را به شبي در تاريكي جنگل ماندن تشبيه ميكند و از زبان قهرمان داستان كه يك شب را با تمام ترسها و ترديدهاو تاريكيهايش در جنگل به صبح رسانده مينويسد: "درباره شب تاريك آموختم. فهميدم كه جستجوي خدا، يك شب تاريك است. كه ايمان يك شب تاريك است. " (بريدا.ص 40)
امروزه صدها كتاب و محفل معنوي در كشور ما تشكيل ميشود كه به جاي باور به معاد، اعتقاد به تناسخ يعني بازگشت روح مردگان به كالبدهاي ديگر را ترويج ميكنند. يعني به جاي زندگي پس از مرگ در برزخ و قيامت، اعتقاد به ادامه زندگي در همين دنيا با كالبد ديگر را رواج ميدهند. اين موضوع باعث شده كه گروهي از مخاطبين اين كتابها و برنامهها ميان باور به معاد و تناسخ در شك و حيرت به سر ببرند يا به نوعي هر دو را بپذيرند معاد را براي عدهاي از انسانها و تناسخ را براي عدهاي ديگر.
به گمان عدهاي اين شكگرايي ظلمتآميز نشانه سلامت رواني و هر نوع تابش نور يقين با برچسب تعصبورزي از تأثيرات منفي دينداري به شمار ميآيد. با اين توضيح كه "تدين هم ميتواند تأثيرات مثبت در بهداشت رواني داشته باشد و هم تأثيرات منفي. از سويي تدين ممكنست به جزم و جمود بينجامد كه با تحمل و پذيرش بييقيني و عدم قطعيت منافات دارد، ...از سوي ديگر متدين ممكن است ايمان خود را يك باور اكتشافي بداند، يعني باوري كه موقتاً و به نحو آزمايشي پذيرفته ميشود تا زماني كه يا تأييد شود يا به كشف باور صحيحتر و معتبرتري بينجامد؛ به عبارت ديگر، فرضيهي كارآمدي كه وي آن را تصديق ميكند تا به او در جهت يافتن پاسخهاي بهتر و كاملتر به پرسشهاي بنيادين و غائي مدد رساند. چنين متديني به عقائدي اعتقاد ميورزد تا، از طريق اعتقادورزي بتواند به فهم نائل آيد و وقتي كه فهمهاي عميقتر حاصل آمدند آن عقائد را اصلاح و تصحيح ميكند و به عقائد جديدي اعتقاد ميورزد تا ... و اين فرآيند را بيوقفه پي ميگيرد و اين با تحمل و پذيرش بييقيقي و عدم قطعيت منافات ندارد " (مهرماندگار ص410 تا 412)
صد البته ايمان قابل افزايش است و معرفت شخص از موضوع ايمان ميتواند بيشتر و بيشتر شود، اما ايماني كه از ابتدا به عنوان يك فرضيه آزمايشي تصور شود در حقيقت شك است و در اين ديدگاه شك به جاي ايمان نشسته و نام ايمان بر خود نهاده است. اين ايده موزيانه ميل فطري انسان به ايمان و يقين را به طور شيطنت آميزي به سوي شكگرايي منحرف ميكند و استحكام ايمان در مسلمات عقلي و ديني را به اتهام جزم و جمود به تزلزل ميكشد.
احساسگرايي
جمنها انتظار از دين را به كلي عوض كردهاند. اگر روزي بشر از دين انتظار داشت كه راه درست زيستن را به او بنمايد و معرفت او را به نسبت به خويش و خالق هستي بيفزايد، امروزه ديگر اين ابعاد معرفتي و شناختي به طور جدي مطرح نيست. آنچه كه با توجه به پيدايش و گسترش جمنها مهم تلقي ميشود تأثيري است كه دين و معنويت بر احساسات و هيجانات بشري دارد. براي نمونه انواع مديتيشن هدف خود را رسيدن به آرامش قرار دادهاند. (تي.ام.دانش هوشياري خلاق.ص48) اشو خدا را همان تجربه شادي و لذت ميداند. (الماسهاي اشو. ص130) دالاييلاما هدف از هستي و زندگي را شادماني معرفي ميكند. (هنر شادمانگي.ص17. و كتاب كوچك ژرف انديشي.ص 208)
در داخل كشور هم گروهي اين عقيده را ترويج ميكنند كه هدف معنويت و چكيده دين رسيدن به اميد و آرامش و شادي است. يكي از اين افراد ميگويد: "معنويت بنا به تلقي من نحوه مواجههاي با جهان هستي است كه در آن شخص روي هم رفته با رضايت باطن زندگي ميكند.... و دستخوش اضطراب و دلهره و نوميدي نيست. " (معنويت و جهاني شدن. ص5) "به نظر ميرسد كه معنويت چكيده همه اديان است. " (همان) اما با اين حال "يك انسان ميتواند معنوي باشد ولي ديندار نباشد. " (همان)
وقتي كه دين به تجربه احساسات خوش تنزل يابد، ابعاد معرفتي و اخلاقي آن از اولويت فروميآيد، آنگاه دينداري هم چندان مهم نخواهد بود. بلكه مهم خوش بودن و برخورداري از هيجانت مثبت است، اصول اخلاقي و كرامت انساني هم اگر در اين زمينه مفيد بود كه محترم است و در غير اين صورت اعتباري ندارد. هم از اين رو شاهد هستيم كه بسياري از ارزشهاي اخلاقي مثل پرهيزكاري، پاكدامني و صداقت در اين جريانهاي معنوي نابود شده است. اين روند كه با گسترش جمنها دنبال ميشود، ميتواند مردم را از نظر روحي و ارادي به شدت تضعيف ميكند. مردمي كه در پي شادي و خوشي هستند و خدا را هم در احساس شادماني و لذت تفسير ميكنند، نميتوانند مثل كوههاي فتح نشده و پارههاي آهن مقاوم و سربلند باشند.
ناعقلگروي در دينورزي
يكي از برجسته ترين نقاط قوت تشيع كه توانسته است در عرصه سياسي و صحنه بينالمللي منشأ اثر شود جمع بين معنويت و عقلانيت است. در اين مذهب هم ابعاد معنوي پررنگ است و هم تكيه بر عقلانيت ميدرخشد. محصول اين همگرايي مبارك انقلاب بزرگ اسلامي بود كه هم تحول بزرگ معنوي را براي مردم ايران به ارمغان آورد و هم عزت و آزادي سياسي را به آنها بازگرداند. با توجه به اين نقطه قوت يكي از اهداف استراتژيك گسترش جمنها در كشور ما فاصله انداختن ميان معنويت و دينداري از يك سو و عقلانيت و خردورزي از سوي ديگر است.
با جدايي ميان عقلانيت و معنويت بسياري از اصول فرهنگ سياسي جمهوري اسلامي مورد تهديد قرار ميگيرد از جمله عدل الاهي كه ميتواند انگيزه قيام در برابر ظلم و اعتماد به خداوند براي پيروزي دربرابر مستكبران و ستمگران باشد. و نيز اصل رهبري الاهي جامعه توسط معصومان يا فقهاي عادل. رهبري بر اساس علم و اخلاق و عدالت براي كساني كه خردمند و خيرخواه باشند معني دار است. در غير اين صورت هر ملتي حاكماني همانند خود را ميپسندند. در اين راستا يكي از مهمترين اهداف جمنها كاهش آستانه خردورزي و ارائه معنويتي منهاي عقلانيت يا پيشكشيدن خرد و عقلانيتي تحريف شده است.
در اين رابطه كوئيليو خردمندي را اينطور توصيف ميكند: "خردمنداني كه تمام زندگيشان را به جستجوي پاسخي ميگذراندند كه وجود نداشت و با درك اين حقيقت، توضيحاتي جعل كردند. تمام عمر خود را فروتنانه در جهاني گذراندند كه نمي توانستند درك كنند. اما ميتوانستند در آن مشاركت كنند. " (بريدا.ص 208)
اشو نيز تكيه بر منطق را مردگي ميداند و معتقد است كساني كه خود را از منطق و عقلانيت دور نگه ميدارند، ميتوانند با جريان سيال زندگي همراه شوند و به راستي معنوي و زنده باشند.(ضربان قلب حقيقت مطلق.ص404) او آشكارا توصيه ميكند كه: "كمتر فكر كن. بيشتر احساس كن. كمتر هوشمندي به خرج بده. " (الماسهاي اشو.ص 219)
اين موج عقل ستيزي كه از سوي جمنها و با ترويج آنها در كشور به راه افتاده با بستر سازيهايي كه از داخل براي توجيه و پذيرش انها صورت ميگيرد، همراه و همدست شده است. ملكيان در اين رابطه ميگويد: "اگر عقيدهاي را بتوان عقيده عقلاني خواند كه يا بديهي باشد يا با يك سير استدلالي معتبر از بديهيات استنتاج شده باشد (كه يكي از تفاسير و توصيفات عقلانيت نظري همين است)،در اين صورت به گمان اين بنده، هيچ يك از عقائد ديني هيچ يك از اديان و مذاهب عقلاني نيست؛ و البته اين عدم عقلانيت هرگز به معناي عدم حقانيت يعني به معناي عدم مطابقت با واقع نيست، بلكه نسبت به آن لااقتضاء است. " (راهي به رهايي ص266)
به اين ترتيب مردمي كه تاكنون مستقيم به عقل مراجعه ميكردند و درستي و نادرستي باورهايشان را با آن ميسنجيدند، از اين پس بايد به اين بينديشند كه آيا سزاوار است كه باورهاي خود و ديگران را با عقل بسنجند و و درسدد تشخيص درست و نادرست و خرافه و واقعيت باشند يا نه؟!
اگر چه اين موضوع به وضوح سخيف و سست است اما تكرار مكرر آن و شنيدنش از زبان كساني كه زياد سخن ميگويند و شهرتي يافتهاند، كار را پيچيده ميكند و به تدريج غبار شك و شبه را بر آينه هوش و خرد مينشاند.
خود محوري معنوي
با كمرنگ شدن عقل و جايگزين شدن احساس خوش تعبد و دينگرايي كمرنگ ميشود و نوعي خود محور معنوي پديد ميآيد. و اين موضوعي كاملاً شناخته شده و طبيعي در دنياي اديان جديد و جنبشهاي معنوي نوظهور است، كه با عنوان دين شخصي تعريف شده است. ( Encyclopedia of New Religious. P575) Movements
دين شخصي يعني نوعي دين داري و تجربه زندگي معنوي كه شخص بدون توجه به هيچ معيار خارجي و صرفا با دنبال كردن گرايش، احساسات و تجارب دروني خود آن را مييابد. در اين وادي ديگر معيارهاي ديني اعتبار ندارند و عالمان دين مزاحم تلقي ميشوند و خود شخص بايد تحفه معنوي خويش را بيابد. "فرق فارق معنويت با دين نهادينه شده تاريخي اين است كه در معنويت تقليد به حداقل ممكن كاهش مييابد. مرادم ازتقليد تقليد در اصطلاح فقهي نيست. مراد من اين است كه گفته شود الف، ب است چون فلاني ميگويد، نه اينكه چون خودم يافتم. فرق دوم معنويت و دين نهاينه شده، اين است كه در معنويت كاملاً پاس عقلانيت داشته ميشود اما در دين نهادينه در بسياري موارد چنين نيست. " (دين، معنويت و عقلانيت. ص12)
اگر حقيقتگرايي و تكيه بر عقل به معناي روشن آن دركار باشد، كسي شك نميكند كه راههاي معنوي را بايد از استاد آموخت و بعد به عمل بست و آزمود. اما با كوتاه كردن دست عقلانيت از حقيقت، آموختن و آزمودن در تعارض با هم ميافتند و آموختن و كسب معرفت جاي خود را به آزمودن و تحصيل تجربه ميدهد و هر كس بايد آزموده ديگران را باز بيازمايد و هيچ كس هيچ يافته قابل انتقالي به ديگران ندارد.
نفي معيارهاي بيروني و تكيه بر احساسات و تجربه شخصي از امر معنوي نه تنها علوم ديني و عالمان ديني را حذف ميكند بلكه از پيامبران و متون مقدس هم عبور كرده و اراده خداوند را هم به رسميت نميشناسد. اشو در اين باره ميگويد: اين حق شماست كه آزادانه به گمراهي برويد. اين بخشي از كرامت شماست. حتي در مقابل خداوند بايستيد. ...درستي و نادرستي امور را به كنار بگذاريد. "(شهامت. ص27)
جمنها اهميت تمام معيارهاي بيروني را از بين ميبرند و خود شخص را معيار دين و معنويت قلمداد كنند. كوتاه كردن دست پيروان از تعاليم آسماني و پيامبران الاهي و اولياي خدا در بعضي از فرقههاي معنويتگرا زمينه را براي جذب شدن افراطي به استاد فراهم كرده است به طوري كه افسانههاي شگفتانگيزي درباره آن رهبر ساختهاند و ابراز ارادتهاي عجيب و غريبي اظهار ميكنند.
در اينجا بايد توجه كرد كه اگر سخن درك عظمت انسان و اهميت تحولات دروني باشد، كاملا با تعاليم ديني و عقلي سازگاري دارد، اما سخن بر سر اين است كه معيار هر كس خود اوست و هركس بايد معنويت را از راه خويش و با نتيجه مخصوص به خود بجويد و بيابد. و اين يعني خود را در كانون جهان هستي قرار دادند و تمام عالم را بر محور خود تعريف و تفسير كردن. اين مسأله نوعي خودشيفتگي را در فرد ايجاد ميكند كه به موجب آن احساس و درك و سليقه خود را معيار تمام داوريها و خوب و بدها و بلكه هست و نيستها قرار ميدهد.
اهداف و آثار پنجگانه بالا مستقيم به فرهنگ ديني مردم ايران آسيب ميرساند. ديني كه آخرين دين و كاملترين رهاورد پيامبران بزرگ خداست. و به فرموده قرآن كريم با تثبيت اصل ولايت به كمال و اتمام رسيد (مائده/3) و باب تحير و تكثر را فروميبست. ديني كه با تكيه و تأكيد بر انديشه و اخلاق، يافتن راه درست و ديدن نور هدايت را براي بشر ميسر ميسازد و او را به رهايي از ترديدها و رسيدن به يقين و قوت ايمان دعوت ميكند. اسلام ديني است كه شعله هوش و خرد را ميافروزد و انسان را از كوچههاي تاريك تكثر به سوي خانه امن و روشن يقين راهنمايي ميكند و به آزادي از خود محوري و عبوديت پروردگار ميهمان ميكند.
با اين وصف تكثرگرايي، شكگرايي، احساسگرايي، ناعقلگروي و خودمحوري، هجومي فراگير به فرهنگ ديني است و به تبع آن فرهنگ سياسي مبتني بر فرهنگ ديني را به تباهي ميكشد و گام به گام فتوحاتي براي مهاجمان در جنگ نرم به دنبال ميآورد.
سرچشمههاي ناشناخته توطئه
-
براي درك كاملتر كاركرد جمنها چند نكته قابل توجه است. نخست اينكه سالانه ميليونها ميليون دلار براي جمنها سرمايهگذاري ميشود. مثلاً فردي به نام "ساتيا ساي " كه در خانوادهاي فقير و در روستاي "پورجاپاتي " هند متولد شده اكنون در همان روستا كاخي بزرگ با تخت و وسايلي از طلا دارد، حومه كاخ او فرودگاه و دهها هتل و اقامتگاه ساخته شده است و مؤسسات توريستي سالانه دهها هزاران نفر را براي ديدار با او به پورجاپاتي ميبرند. او مدعي خالقيت است و با پشتكار ناشران مرتبط با فرقه رامالله در ايران علاقهمنداني پيدا كرده است.
فردي به نام لي هنگجي در چين مدعي مأموريت نجات بشريت ميشود و تعاليم او در زماني كمتر از ده سال تمام جهان را فرا ميگيرد و در ايران نيز پيرواني پيدا ميكند. كليساي علم شناسي در آمريكا تأسيس ميشود و در مدت كوتاهي در بسياري از كشورهاي جهان كليسا تأسيس كرده و منابع خود را به تمام زبانهاي زنده جهان از جمله فارسي برگردانده است. ذكر نمونههايي از جمنها كه سرمايههاي كلان را پشت سر خود دارند، به درازا ميكشد. اما اين پرسشها را نميتوان فراموش كرد كه اين سرمايهها از كجا و براي چه منظوري در كار ميآيد؟ آيا همه آنها قلبشان براي ضعفهاي معنوي مردم جهان ميتپد و از اين رو ثروتهاي كلان خود را در اين راه ايثار ميكنند؟
نكته دوم اينكه گاردن ميلتون يكي از محققان پركار رشته جامعهشناسي اديان جديد در گوشهاي از آثار مفصل خود مينويسد: "بسيارى از گروهها درصد بالاترى از يهوديان را در مقايسه با آنچه درباره كل جمعيت گزارش شده است، گزارش مىكنند. ...بنابراين، با آنكه يهوديان تمايل زيادى به بروز و ظهور در قالب اديان جديد نشان مىدهند، شمار اندكى از آنها از پيشينه دينى خود روى برمىگردانند. شمار بسيار اندكى از آنها خود را در قالب اديان مسيحى، مانند يهوديت مسيحايى، عرضه مىكنند در عين حال بيست و پنج درصد آنها در قالب اديان شرق بروز كردهاند. بيشتر اين گروهها كوچك هستند و در نتيجه شمار يهوديانى كه تحت تاثير اديان جديد واقع مىشوند اندك است، اما اين نكته قابل توجه است كه شمار بسيار زيادى از آنها يهوديان قومى و نژادى هستند كه نه تنها پيرو، كه پايهگذار جنبشهاى جديد دينى هستند. " (هفتآسمان. ش15)
سوال اين است كه چرا يهوديان با اين جمعيت اندك در بسياري از اديان جديد نقش پايهگذار را دارند و اين در حالي است كه بيشتر آنها از دين خود رو برنميگردانند و تنها تمايل به بروز و ظهور در قالب اديان جديد دارند؟
و نكته سوم اينكه پديده اديان جديد از ابتدا به صورتي كاملاً آسيبزا در جامعه بروز كرد و هنوز هم خانوادهها و رهبران ديني و بسياري از انديشمندان از سوء استفادههاي مالي، اجتماعي و اخلاقي كه در فرقهها رخ ميدهد ناراضي هستند، اما با اين حال مراكز علمي فعال در حوزه اديان به طور جدي به توليد منابع و پوشش علمي اين پديده پرداختهاند و در اين بين حتي شيطانگرايي ( satanism ) را به عنوان يك دين جدي به طور گستردهاي مطرح كرده و آن را اصيلترين جريان معنوي بشر معرفي ميكنند. Encyclopedia of New Religious. P560) (Movements
براستي چرا اين موضوعات تا اين اندازه مهم شده است. در همين دايره المعارف جنبشهاي نوپديد ديني در چهار مدخل به جريانهاي بزرگ شيطان پرستي پرداخته و در نهايت ميگويد افراد كمي به اين دين گرايش دارند. اين در حالي است كه بسياري از اديان جديد كه قابل توجه هستند مثل جنبش سايبابا و يا جنبش راجنيش تنها در يك مدخل مورد بحث و توجه قرار گرفتهاند. آيا علمي كردن اين موضوع مثل بسياري از موضوعات ديگر نظير دموكراسي براي شكل دادن به افكار شخصيتهاي علمي و جهت دادن به ارزشهاي اجتماعي و اراده عمومي نيست؟ آيا روزي نخواهد رسيد كه شيطانپرستها مثل مسيحيان و مسلمانان يك دين قلمداد شوند و با مطالبه آزادي و حقوق مدني رسما به نشر عقايد و آيينها خود بپردازند؟
صد البته كه اين سوالات چيزي را اثبات نميكند و تنها ابهامات كوچكي در پديده بزرگ و جهاني جنبشهاي نوپديد ديني هستند! و نبايد باعث شوند كه توهم توطئه براي كسي ايجاد شود!
تغير سبك زندگي معنوي طبقه مرفه، آسيب پذيري از جنگ نرم
اهداف جمنها به صورت آثاري در زندگي و شخصيت افرادي كه تحت تأثير تعاليم آنها قرار دارند، بروز ميكند و به زندگي آنها شكل ميدهد. در كشور ما شرايط فرهنگي، اقتصادي و اجتماعي طبقات اجتماعي كه هدف جمنها قرار گرفتهاند به گونهاي بوده است كه برخي از اين اهداف به صورت برجستهاي در شخصيت و سبك زندگي آنها مؤثر واقع شده است.
جمنها در بين كساني گسترش پيدا ميكنند كه سه ويژگي داشته باشند. يكم، سطح متوسط به بالاي مطالعه و كلاس فرهنگي. دوم، دارايي كافي براي تأمين هزينههاي مربوطه نظير خريد كتاب و نشريات، پرداخت شهريه براي دورههايي كه برگذار ميشود و ساير هزينههاي جانبي. سوم، كمي فراغت كه فرصت پرداختن به اموري نظير مطالعه و تمرينات و شركت در دورهها را فراهم سازد.
طبقه مرفه كه وبلن تعريف آن را به شغل پيوند ميزند.(نظريه طبقه مرفه.ص63) حد مناسبي از تأمين اقتصادي و تحصيلات برخوردار است. به همين علت فرصت و درآمد كافي براي كنجكاوي در مسائل و پديدههاي نوظهور را دارد. گذشته از اين مجال رسيدگي به علائق فرهنگي و معنوي خود را دارد و براي آن برنامهريزي ميكند و حتي حاضر است براي آن هزينه بپردازد. و اگر حس كنجكاوي و نوخواهي با حس معنوي يك جا برآورده شود بسيار مطلوبتر خواهد بود. از اين رو كتابها، نشريات و دورههاي آموزشي كه محتواي معنوي متفاوتي نسبت به معنويت سنتي دارد، مخاطب خود را در اين طبقه پيدا ميكند. اگر هم كساني در اين بين علاقهاي به مسائل و مباحث معنوي نداشته باشند، گاهي براي حفظ پرستيژ و كلاس فرهنگي خود ناگزير اند كه رمان كيمياگر كوئيليو را بخواند يا كتاب الماسهاي اشو را در ماشين خود بگذارند و در كلاس تي. ام يا تي. اس. ام و نظاير آن شركت كند.
نوع برنامههاي معنوي كه اين طبقه براي خود ميپسندد و از آنها استفاده ميكند، سبك زندگي معنوي آنها را شكل ميدهد. برنامهها، فعاليتها و نمادهاي معنوي كه در زندگي اين طبقه وارد ميشود گونههايي از سبك زندگي معنوي را پديد ميآورد كه شاخصههاي تكثرگرايي، شكگرايي، احساس گرايي، ناعقلگرايي و خودمحوري معنوي به وضوح در آنها مشهود است.
دو خطر بزرگي كه از تغييرات سبك زندگي معنوي طبقه مرفه متوجه تمام جامعه ميشود، يكي اين است كه اين طبقه بر ساير طبقات اجتماعي اثر به سزايي دارد و طبقات پايينتر ميكوشند خود را با آنها منطبق سازند. از اين جهت آسيبهايي كه در اين طبقه پيدا شود، به صورت معياري مقبول در تمام جامعه در ميآيد. ديگر اينكه افراد طبقه مرفه معمولا در موقعيتهاي قابل توجه اداري و دولتي هستند و تغيير سبك زندگي معنوي آنها در هويت نظام اسلامي تأثير مستقيم دارد.
بررسيهاي ميداني نشان ميدهد كه بيشتر مخاطبان نشرياتي كه مروج جمنها هستند، در مناطقي زندگي ميكنند، كه معمولا بالاي شهر ناميده ميشود. تمام مؤسساتي كه در زمينههاي مربوط به جنبشهاي معنوي نوپديد فعاليت دارند و دورهها يا كارگاههايي را در اين باره برگزار ميكنند در مناطق مرفه شهرها به ويژه شهر تهران قرار دارند. با مستندات كافي ميتوان گفت كه در سالهاي اخير مناطق شمال و غرب تهران شلوغترين منطقه كشور در خصوص فعاليت جمنها بوده است.
كاركرد جنبش هاي معنوي نوپديد در جنگ نرم
-
آثار جمنها جامعه هدف را به شدت تحت تأثير قرار ميدهد و در پيشبرد جنگ نرم نقش برجستهاي دارد به اين ترتيب كه تغييرات فرهنگي لازم براي بازي كردن اعضاي جامعه هدف در راستاي اهداف مهاجم را به وجود ميآورد.
اگر اديان جديد را در جنگ نرم مثل سلاحي تصور بكنيم، ميبينيم كه مهاجمان، اين سلاح را به سوي طبقه مرفه جامعه نشانه گرفتهاند. اين نشانه گيري آسيبهاي اساسي را بر جامعه هدف به جا ميگذارد كه با شاخصهاي روشني در رفتار سياسي پس از انتخابات 88 در ميان بخشي از طبقه مرفه ساكن در تهران مشاهده شد.
تحير در تشخيص حق و باطل و دشمنشناسي
تكثرگرايي و ساير آثار جمنها موجب ميشود كه معيارهاي تشخيص حق و باطل و درست و نادرست از كار بيفتند و توانايي خود را براي كمك به برون رفت از ابهامات، گرفتن تصميم و اقدام به موقع از دست بدهند. وقتي كه معيارها رنگ ببازد، غوغاسالاري نتيجه نهايي را تعيين خواهد كرد و تندبادهاي سياسي به جامعه جهت خواهد داد. در اين شرايط تشخيص اينكه چه كسي دشمن است و چه كسي دشمنتر بسيار دشوار خواهد شد. به اين ترتيب دشمن بزرگتر خود پشت دشمنان كوچكتر پنهان ميكنند و ممكن است حتي خود را به عنوان دوست معرفي كنند.
در وقايع بعد از انتخابات حقايق روشني مثل قانونگرايي، توجه امنيت مردم، حفظ اموال عمومي و توجه به رهنمودهاي ولي فقيه فراموش شد و گروهي از مردم كه به جامعه هدف جمنها تعلق داشتند، برخلاف اين حقايق عمل كردند و با صرف نظر از معدودي غرضورز و توطئهگر، بسياري از آنها به راستي حق و باطل گم كردند. در همين اوضاع بود كه دشمنيهاي بزرگ و ريشهدار آمريكا از چشم گروهي از مردم تهران دور ماند و در روزي سيزده آبان كه نماد استكبارستيزي و ايستادگي و هوشياري در برابر دشمن بزرگ ايران است، آمريكا فراموش شد و رقباي كوچكتر او در جهان مطرح شدند.
بحران هويت ديني
ارزشها، هنجارها و نمادهاي ديني كه عناصر فرهنگ را تشكيل ميدهند، هويت فرد و جامعه را ميسازند. با شكآلود شدن و آشفتگي اين عناصر هويت ديني براي فرد و جامعه متزلزل و بحرانزده ميشود. يعني تصوري كه جامعه از خود دارد و ارزشهايي كه بر اساس آن خود را ميشناسد و تعريف ميكند و ديگران نيز او را با آن ارزشها و شاخصها ميشناسند، نيروي خود را از دست ميدهد و فرد و جامعه در يك حالت ميانمايگي قرار ميگيرد. در اين شرايط به راحتي ميتوان به جامعه شكل و جهت داد. با تلقين، با تبليغ، با برانگيختن هيجانات و حتي با تهديد ميتوان يك جامعه بيهويت را باز تعريف كرد.
بحران در هويت ديني موجب ميشود كه فرد نتواند اصول اساسي ديني و سياسي خود را تشخيص دهد و بر آنها پايدار بماند. در اين شرايط به سادگي با چند نمايش خياباني و شايعه پراكنيهاي ماهوارهاي ممكن است از اصول خود دست بكشد و مرده و زنده خويش را متهم كند. اهانت به مقام معظم رهبري، حضرت امام و بالاتر از همه به سيدالشهدا كه در ادامه اهانت به مساجد و اماكن مقدسه بود، نتيجه همين ترديدها ست. البته بايد توجه داشت كه اين بحران هويت ديني در افراد مختلف بنابه سابقه دينداري و ميزان تعهد ديني درجات متفاوتي از تأثير را از خود به جا ميگذارد. عدهاي مستقيماً اقدام به اهانت ميكنند. گروهي تماشاگران بيتفاوت اند و جمعي ديگر نهي از منكر كنندگان مردد و ضعيف.
آنچه در آشوبهاي بعد از انتخابات رخ داد بروز آشكاري بود از بحران هويت كه به سادگي در دل جامعه هدف جمنها نسبت فرهنگ ديني پديد آمده و آنها را به صورت عملكنندگان يا بازيگراني در جهت منافع ديگران در ميآورد.
تعارض ميان نمادهاي ديني و معاني آنها
تأثير ديگر شكگرايي، تكثرگرايي، احساسگرايي و ناعقلگروي بر فرهنگ ديني و فرهنگ سياسي برخواسته از دين، شكاف ميان نمادها و معاني آنهاست. باورها و ارزشهاي والاي دين در قابل نمادهايي به ساحت عيني فرهنگ ميرسد و اين نمادها آن معاني را نمايندگي ميكنند. شكگرايي پيوند ميان ظاهر يك نماد و معناي آن را ميگسلد و تكثرگرايي زمينه پيوند آن نماد را با هر معناي ديگري فراهم ميسازد. در اين شرايط تبليغات و غوغاها به جاي تفكرها و بينشها به نمادها معنا ميدهد. اين پديده را ميتوان هرزگي نمادها ناميد. هرزگي نمادها يكي از مهمترين راهكارهاي ايجاد تغييرات فرهنگي است. تغييراتي نرم كه حتي در ظاهر امر چيزي را دگرگون نميكرند، اما با تحفظ بر ظواهر و نمادها، معاني آنها را تغيير ميدهد.
پس از انتخابات 88 ديديم كه بعضي از نمادها معناي اصيل خود را از دست دادند و به معاني تازهاي پيوند زده شدند. براي مثال رنگ سبز كه نمادي از سيادت و ولايت بود به نمادي عليه ولايت و نظام ولايي تبديل شد. يا شعار الله اكبر كه نمادي از توحيد و اتحاد است به نمادي براي تعميق شكاف و دودستگي ميان مردم تبديل شد. اين آسيب يعني تعارض ميان نماها و معاني آنها هم تشخيص حق و باطل را دشوار ميسازد و هم دشمنشناسي را با مشكل روبرو ميكند.
واكنش احساسي به جاي كنش عقلاني
ناعقلانيت در فرهنگ ديني، فرهنگ سياسي برخواسته از آن را نيز به دست احساسات ميسپارد. با وجود ناعقلگروي در فرهنگ يك جامعه، به جاي اينكه مردم منافع و اهداف خود را در نظر بگيرند و رفتارهاي مدني خويش را با آن بسنجند، سلطه احساسات برانگيخته شده را بركنشهاي خود ميپذيرند و رفتارهاي سياسيشان به صورت واكنشهاي عطفي بروز ميكند. بدون اينكه پيامدهاي مثبت و منفي آن رفتارها در رابطه با حقايق هستي و منافع ملي محاسبه شده باشد. در اين شرايط نيروهاي مهاجم در جنگ نرم با پديدآوردن صحنههاي احساسي ميتوانند هيستري جمعي ايجاد كنند و مديريت رفتارهاي مدني را در اراده خود بگيرند. و به بيان دقيقتر با جايگزين كردن واكنشهاي احساسي رفتارهاي نامدني ايجاد كنند.
تداوم اغتشاشات بعد از انتخابات 88، به علت واكنش پذيري احساسي گروهي از مردم بود. اگر در آغاز رفتارهاي غيرقانوني به گمان تأمين منافع ملي و بازگردادن حق از دست رفته انجام ميشد، اما بعد از مدتي كه موضوع به مخالفت با نظام و قانون كشيده شد و رسانههاي خارجي به مديريت احساسات پرداختند، از آن پس خيابانهاي شمال و غرب تهران شاهد واكنشهاي احساسي گروهي از مردم به فيلمها و تصاوير پخش شده از بي.بي.سي. و ساير شبكههاي ماهوارهاي بود. و كاملاً با معيارها و فرم كنش عقلاني فاصله پيدا كرد. در اين روند عقلانيت زدايي و گسترش هيستري جمعي كار به جايي كشيد كه عدهاي حتي به ارزشهاي ملي و ديني خود اهانت كردند.
خود محوري سياسي
خود محوري معنوي كه انسان را در رابطه با خداوند و عالم غيب خودسر و خودمحور ميسازد، خود محوري در رابطه با ديگران افراد جامعه را بسيار ناچيز مينمايد. كساني كه در رابطه با امور متعالي خود محوري را پذيرفتهاند، در امور زميني به سادگي خودمحوري را رواميدارند. وقتي انسان دچار نوعي اقتدارگرايي نفساني شود و درون خود را بدون پشت سر گذاشتن مراحل تهذيب نفس سرچشمه حقيقت بداند، توهمات و هوسهايش معيار تعيين درست و نادرست و خوب و بد ميشود. در اين شرايط در مواجهههاي شخصي بدون ملاحظه نظرات و تمايلات شخصي خود را بر ديگري ترجيح ميدهد، در درون جامعه خود، ديدگاهها و خواستههاي گروه، طبقه و يا همفكران خود را حق ميداند. در روابط بين الملل حاضرند حقوق ملتها را ناديده بگيرند و خواستههاي محدود و حقير خود را مقدم بدارند.
پس از انتخابات 88 مردم شمال و غرب تهران بدون توجه به خواسته، تشخيص و راي مردم ساير مناطق تهران و بلكه مردم سراسر كشور رأي خود را رأي برتر و رأيي غير از رأي خود را زرد تصور ميكردند. آنها براستي گمان ميكردند كه همه ملت ايران بايد موافق نظر آنها باشند و به هيچ وجه نميپذيرفتند كه ممكن است بيش از بيست ميليون نفر متفاوت با آنها فكر كنند و نظر بدهند. همين گروه نمادهاي حمايت از مردم مظلوم فلسطين و اعتراض به كشتار كودكان و مردم بيدفاع آن سرزمين را پايمال كردند.
سفري در آينده
-
جنگ ميان حق و باطل امروز آغاز نشده و امروز هم به پايان نخواهد رسيد. اين ستيزي ادامه دار است و به صورتهاي مختلف سخت و نرم و در عرصههاي گوناگون از جمله در زمينه جنبشهاي معنوي نوپديد همچنان ادامه خواهد داشت. رويدادهايي مثل آشوبهاي بعد از انتخابات 88 تنها جلوههاي خشن و قانونشكنانه اين نبرد هستند، كه البته با ماهيت جنگ نرم بسيار متفاوت است. مهاجمان جنگ نرم تغييرات فرهنگي را دنبال ميكنند به صورتي كه فرهنگ سياسي مردم را تغيير دهند؛ با اين تغييرات حكومتي كه برپايه اراده مردم و بر بنياد جمهوري اسلامي شكل گرفته ديگر هيچ پايه و اساسي نخواهد داشت.
اما اغتشاشهاي خياباني به چند علت در بعضي از مراحل جنگ نرم كاربرد دارد. نخست تست كردن مردم كه تا چه اندازهاي از هجوم نرم اثر پذيرفتهاند. ديگر اينكه مانع امنيت و پيشرفت جامعه اسلامي شوند. سوم اينكه برخي از خواستههاي خود را با ايجاد بحران از درون، در محيط بين المللي بر ايران تحميل كنند.
اما اين اغتشاشها از ديدگاه فرهنگ ديني و جنبشهاي معنوي نوپديد چند درس بزرگ براي مهاجمان داشت. نخست اينكه ميتوانند با استفاده از نمادها و شعارها و شعائر ديني بحران را طولاني كنند در اقدامات بعدي بدون شك بيش از اين نمادها و شعارهاي ديني را به كار خواهند گرفت. و از تعارض ميان نمادها و معاني آنها بيشتر استفاده خواهند كرد. با اين وصف مهرههاي سوخته سياسي بعد از انتخابات 88 هر چه بكوشند كه خود را درون نظام جاي دهند، ديگر مورد اعتماد مردم نخواهند بود و دشمنان ملت مهرههاي بعدي را از ميان نيروهاي مذهبي و اصولگرايان انتخاب خواهند كرد. كساني كه امروز در ترديد تصميم ميگرفتند، با تأخير تشخيص ميدادند و با ابهام و چندپهلو سخن ميگفتند، نيروهاي بعدي دشمن در درون نظام خواهند بود. اينها كساني هستند كه در درستي و نادرستي ترويج جمنها و گرايش مردم به آنها يا از آزادي عقايد سخن ميگويند و يا در ترديد به سر ميبرند.
ديگر اينكه جنبشهاي نوپديد ديني و معنوي مثل بهائيت، رامالله يا عرفان حلقه نيروهاي كارآمدي براي آنها هستند، بدون ترديد براي استفاده از نيروهاي مردمي كه جمنها ميتوانند جمع كنند، سرمايه گذاري و تدبير بيشتري صورت خواهد گرفت.
چه بسا اغتشاشات بعدي پس از انتخابات نباشد، بلكه بعد از اقدامي از سوي بعضي از همين جنبشهاي معنوي باشد و دولتهاي توطئهگر به جاي اينكه جمهوري اسلامي را به نداشتن دموكراسي و حقوق بشر محكوم كنند، به بيديني و ضد معنويت بودن متهم سازند. روندهاي كنوني به روشني نشان ميدهد كه در سالهاي آينده جنبشهاي نوپديد ديني بيش از اديان اصيل نماد دينداري جامعه خواهند بود و گفتگو درباب انحرافات جمنها خشونت در برابر معنويت و سركوب كردن آزادي اديان تلقي خواهد شد.
حاصل اينكه يكي از مهمترين ابزارهاي جنگ نرم جنبشهاي معنوي نوپديد هستند. جمنها ميتوانند با ايجاد تغييراتي در فرهنگ ديني، فرهنگ سياسي پشتوانه نظامي جمهوري اسلامي را دگرگون كنند. هم ازاين رو براي حفظ نظام و پاسداري از كيان ملي لازم است روند رو به گسترش آنها در كشور مهار شود.
:www.manaviatenovin.com
حميدرضا مظاهري سيف
برچسب ها: